سیاست کردن. تعذیب کردن. عقوبت کردن با کیستار. (ناظم الاطباء). باهکیدن. عقاب. تعذیب. (یادداشت مؤلف). رنجانیدن و تنگ نمودن کسی را. (غیاث) (آنندراج) : عزمش همی شکنجه کند کعب کوه را تا گنج زرفشان دهد اندرخور سخاش. خاقانی. بس شکنجه کرد عشقش بر زمین خود چرا دارد ز اول عشق کین. مولوی. گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی و گه ساق بلورین دیگری را شکنجه کردی. (گلستان)
سیاست کردن. تعذیب کردن. عقوبت کردن با کیستار. (ناظم الاطباء). باهکیدن. عقاب. تعذیب. (یادداشت مؤلف). رنجانیدن و تنگ نمودن کسی را. (غیاث) (آنندراج) : عزمش همی شکنجه کند کعب کوه را تا گنج زرفشان دهد اندرخور سخاش. خاقانی. بس شکنجه کرد عشقش بر زمین خود چرا دارد ز اول عشق کین. مولوی. گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی و گه ساق بلورین دیگری را شکنجه کردی. (گلستان)